من برگشتم!چیه چرا اینجوری نگاه میکنید ینی انقد تعجب داره که آدم این همه مدت یهو غیبش بزنه؟؟؟؟؟
این فرشته راستش خود تویی
این فرشته ساده است و خط خطی ست
سر به زیر و یک کمی خجالتی ست
بوی سیب می دهد ، لباس او
دامنش حریر سبز و صورتی ست
گوشواره هایش از ستاره است
تاجش از شهاب سنگ قیمتی ست
سرمه های نقطه چین چشم هاش
ریزه هایی از طلاست ، زینتی ست
تکه ای بهشت توی دستش است
خنده های کوچکش قیامتی ست
دشمنی همیشه در کمین اوست
دشمنش، بد و حسود و لعنتی ست
هاج و واج مانده روی این زمین
او فرشته ای غریب و پاپتی ست
***
این فرشته راستش خود تویی
قصه فرشته ات حکایتی ست
عرفان نظر آهاری
این روزها که می گذرد ، هر روز | در زیر پای رهگذران پیاده رو | بشکفند |
احساس می کنم که کسی در باد | بر روی روزنامه نخوابد | دلها اجازه داشته باشند |
فریاد می زند | و خواب نان تازه نبیند | هر جا نیاز داشته باشند |
احساس می کنم که مرا | روزی که روی درها | بشکنند |
از عمق جاده های مه آلود | با خط ساده ای بنویسند : | آیینه حق نداشته باشد |
یک آشنای دور صدا می زند | " تنها ورود گردن کج ، ممنوع ! " | با چشم ها دروغ بگوید |
آهنگ آشنای صدای او | و زانوان خسته ی مغرور | دیوار حق نداشته باشد |
مثل عبور نور | جز پیش پای عشق | بی پنجره بروید |
مثل عبور نوروز | با خاک آشنا نشود | آن روز |
مثل صدای آمدن روز است | و قصه های واقعی امروز | دیوار باغ و مدرسه کوتاه است |
آن روز ناگزیر که می آید | خواب و خیال باشند | پرچینی از خیال |
روزی که عابران خمیده | و مثل قصه های قدیمی | در دوردست حاشیه ی باغ می کشند |
یک لحظه وقت داشته باشند | پایان خوب داشته باشند | که می توان به سادگی از روی آن پرید |
تا سربلند باشند | روز وفور لبخند | روز طلوع خورشید |
و آفتاب را | لبخند بی دریغ | از جیب کودکان دبستانی |
در آسمان ببینند | لبخند بی مضایقه ی چشم ها | روزی که باغ سبز الفبا |
روزی که این قطار قدیمی | آن روز | روزی که مشق آب ، عمومی است |
در بستر موازی تکرار | بی چشمداشت بودن ِ لبخند | دریا و آفتاب |
یک لحظه بی بهانه توقف کند | قانون مهربانی است | در انحصار چشم کسی نیست |
تا چشم های خسته ی خواب آلود | روزی که شاعران | روزی که آسمان |
از پشت پنجره | ناچار نیستند | در حسرت ستاره نباشد |
تصویر ابرها را در قاب | در حجره های تنگ قوافی | روزی که آرزوی چنین روزی |
و طرح واژگونه ی جنگل را | لبخند خویش را بفروشند | محتاج استعاره نباشد |
در آب بنگرند | روزی که روی قیمت احساس | ای روزهای خوب که در راهید! |
آن روز | مثل لباس | ای جاده های گمشده در مه ! |
پرواز دستهای صمیمی | صحبت نمی کنند | ای روزهای سخت ادامه ! |
در جستجوی دوست | پروانه های خشک شده ، آن روز | از پشت لحظه ها به در آیید ! |
آغاز می شود | از لای برگ های کتاب شعر | ای روز آفتابی ! |
روزی که روز تازه ی پرواز | پرواز می کنند | ای مثل چشم های خدا آبی ! |
روزی که نامه ها همه باز است | و خواب در دهان مسلسلها | ای روز آمدن ! |
روزی که جای نامه و مهر و تمبر | خمیازه می کشد | ای مثل روز ، آمدنت روشن ! |
بال کبوتری را | و کفشهای کهنه ی سربازی | این روزها که می گذرد ، هر روز |
امضا کنیم | در کنج موزه های قدیمی | در انتظار آمدنت هستم ! |
و مثل نامه ای بفرستیم | با تار عنکبوت گره می خورند | اما |
صندوقهای پستی | در دست کودکان | با من بگو که آیا ، من نیز |
آن روز آشیان کبوترهاست | از باد پر شوند | در روزگار آمدنت هستم ؟؟! |
روزی که دست خواهش ، کوتاه | روزی که سبز ، زرد نباشد | |
روزی که التماس گناه است | گلها اجازه داشته باشند | |
و فطرت خدا | هر جا که دوست داشته باشند | قیصر امین پور |
هر چی از مهر ِ زیبا بگم کم گفتم
تو این فصل دلم همش بهونه میگیره ولی من این بهونه گیریشو دوست دارم، قشنگه!!!
باز بوی دفتر...
پاک کن ها ی سفید
ته مداد قرمز
باز هم مهر رسید
باز هم رج زدن حرف الف
باز هم دخترکی سر به هوا.دختری گیج که نامش کبراست.
و هزاران سال است
قول ها داده به خود
و گرفته تصمیم
که دگر بار کتاب خود را
باز جا نگذارد.شب به زیر باران
آن کتاب کهنه.همچنان خیس وچروکیده و باران زده است
باز هم سال دگر
باز پاییز دگر
باز تصمیم دگر
باز کوکب خانم
چند مهمان دارد
باز هم سفره رنگین پهن است
و کدام از ماها
در پس این همه سال...
حسرت خوردن از آن سفره کوکب خانم
همچنان با اونیست؟
خوش به حال عباس
خوش به حال کبری
خوش به حال حسنک
که همه دغدغه شان.
سفره ودفتر خیس است وصدای یک بز
خوش به حال همه شان
که زما جاماندند
همه کودک ماندند
ورسیدیم ما به سرابی که هم اکنون هستیم
وغم غربت ایام گذشته است که دایم با ماست!!!!!!!
هییییییییییییی روزگار...